روایت نیمههای پنهان ... 1
روایت یکم: بانویی که همسرش را بهشتی کرده بود.
همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبههای دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بیحسین بودن. دلِ مرد را یکدله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد میکنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید. از خیمه حسین (ع) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعدهای داده که این طور سر از پا نمیشناسی؟!» مرد که چشمهاش میدرخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.»
***
سلام بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت توی دلم زنده است. سلام بر آن لحظهای که همسرت را به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی.
پ.ن: ... فقالت له زوجته: - و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!...
همسر یعنی «دیلم»... که همسرش را حسینی کرد
سلام بر ماه عشق
من مثل زهیر ، بادیه نشین عصر غفلتم ... منتظر اشاره ای ، سخنی ، خبری . مثل همان که برایش فرستادی : " آقایم حسین(ع)، می خواهد تو را بیند زُهیر...!"
من مثل زهیر ، بادیه نشین عصر غفلتم ... منتظر اشاره ای ، سخنی ، خبری . مثل همان که برایش فرستادی : " آقایم حسین(ع)، می خواهد تو را بیند زُهیر...!"
من هم به این زن خیلی فکرمیکنم به این زن و به همسرش.به نظر من زهیر از همان لحظه آی که ادب کرد و دعوت امامش را پذیرفت رفت در خیل یاران حسین حتی قبل از اینکه آقا را ببیند درست مثل حر که ادب کرد نسبت به حضرت زهرا و عاقبت سعادتمند شد.ادب آدم را نجات می دهد حتی اگر در حال سقوط هم باشی.اوج ادب هم که انسان را می کند عباس...
[گل]