چهار روایت معتبر از شهری میان برزخ
یک: شهر هزار مسجد
ایستگاه «سلطان احمد» از ترموا پیاده میشویم. گوینده خودکار تراموا تأکید میکند: «بلو ماسک»1. تصور کاشیهای آبی سلطان احمد، هوشم را میبرند. عید نشده هنوز، اما گوشه و کنار شهر را پیامهای «بایرام مبارک اولسون» پر کرده. چهرهی گردشگرها همهجای کرهی زمین را از خاطر آدم میگذراند. مغناطیس این شهر عجیب و پر رمز و راز خیلیها را از همه جای دنیا جذب کرده؛ عبادتگاه هزار و پانصدسالهی «ایاصوفیه»+، کاشیهای آبی «سلطان احمد»+، ایوانها و پاویلیونهای «کاخ توپکاپی»+ و سالهای طولانی اقتدار سلاطین عثمانی... عید را استانبول هستیم؛ شهر هزار مسجد.
دو: دریایِ چشمهای «بشریزینب»
دخترک مثل فرشتهها -نرم و سبک- از طبقهی دوم نازل میشود تا راهپلههای مسجد کوچک جزیرهی «بویوکآدا»+ را نشانم بدهد. تنزّل الملائکه. چشمهاش سبز است یا آبی؟! دستهای کوچکش را میفشارم. میگویم- «اسم من مریم، اسم تو؟!» بعد به لهجه ترکها تأکید میکنم: -«ایسیم»؟ دست میبرم توی موهای زرد و لطیفش. چشمهاش لبخند میزنند. -«بشری زینب». بعدِ نماز، توی قدمزنانِ کنارِ ساحل فکر میکنم رنگ چشمهای «بشریزینب» قشنگتر بود یا این آبیِ دریایِ مرمره؟
سه: عبرتها چه بسیارند
نقش فرشهای تبریز، زینتِ تالارهای «دلمه باغچه»+ است؛ کاخی با نهایت زینت و تکلف و تجمل. از آدمهایی که روزی توی این بنای بزرگ زندگی میکردهاند، حالا دیگر فقط نقاشیهایی روی تابلوها به دیوار مانده است. ازسلطان عبدالمجید عثمانی تا آتاتورک. اما مصطفی راست میگفت: مسجد این کاخ، به غایت رویایی بود؛ پر از نور و نسیم. توقفگاه خوبی برای پیادهروی طولانی آن روز و برای ادای فریضه ظهر و عصر.
چهار: مرج البحرین یلتقیان
روی عرشه کشتی، مدام، در گوشم «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان» میپیچید. کشتی بنا بود به قدر یکی دو ساعت، ما را از برزخ عبور بدهد. برزخ میانِ دو دریا، دو قاره. تنگهی بسفر. + از دریای مرمره تا دریای سیاه. استانبول، آسیاییست یا اروپایی؟ شهر مسلمانهاست یا پیروان عیسی مسیح(ع)؟! شهر کلیساهاست یا مسجدها؟! شرقیست یا غربی؟! شهر دیروز و گذشتههاست یا امروز و فردا؟! همه و هیچکدام. و همین است که این شهر را برای گردشگرهایی از همهجای دنیا، اینهمه خواستنی و رویایی کرده است. شهری میان برزخ.
Blue Mosque 1-
سلام مریم بانو بایرامیز مبارک و برکتدی اولسون ان شا,الله سفر همراه میخواهد...همسفر میخواهد...وقتی همراهت در کتار اینکه همسفرت ه ، [گل] نعم العون [گل]هم باشه صفا داره حتی رنگ دریا ...دریایِ چشمهای «بشریزینب»
همان شهر میان برزخ... مريم بانو! [گل] در آن یکی دو ساعت، عبور از برزخ...برزخي كه انگار هميشه استانبول را در گير خود كرده ...اگر ايه هاي نور" مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان" در گوش جانت نمي پيچيد و اگر بر دل همسفرت كه براي هم [گل]نعم العون[گل] هستيد نبودي قطعا ميدانم كه قلبت،دلت سنگيني ميكرد در آن لحظات معلق... پایدار باشید و همه لحظه لحظه های زندگی و باهم بودنتان پر از نور و نسیم
سلام مریم خانوم خوبید؟عیدتون مبارک چقدر خوبه درسهای معماری اسلامی اینجاها برگزار بشه نه توی دانشگاه!!! راستی برای کار اونجایید یا فقط سفر؟ یعنی معماری اینجا از شهرهای تماما اروپایی زیباتره؟ ما مسلمونا هرجایی که ما را یاد مساجد زیبای خودمون بندازه انگار بیشتر دوست دلریم...
خیلی زیبا بود. به خصوص بند چهارم. از این مانوس بودنتان با قران و اشاره زیبا به مرج البحرین یلتقیان همیشه لذت می برم و البته رشک می برم. کاش من و فرزندانم نیز روزی قدری شبیه شما بشیم مریم خانم عزیز. ممنون که می نویسید.